عشق فقط یک کلام.....حُسَین علیه السلام

اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ

عشق فقط یک کلام.....حُسَین علیه السلام

اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ

عشق فقط یک کلام.....حُسَین علیه السلام

سلام به شما دوست عزیز

برداشت های خودم رو از تمامی رخدادها ، مطالعات و ... را سعی میکنم در اینجا یادداشت کنم.

سپاسگذارم از اینکه وقت گرانبهای خود رو برای خواندن نوشته های من گذاشتید.

یا علی

پیوندها

۱۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۹ ثبت شده است


می شکافد تیر غربت سینه ی سجاد را
زهر از غم می رهاند این دل ناشاد را

می گذارم بر زمین دیگر سلاح گریه را
می کشم با " یا حسینی " آخرین فریاد را

دیده ام بر خاک صحرا پیکر ابرار را
دیده ام بر نیزه ی اعدا سر اوتاد را

دیده ام در کربلا غم واژه ی توحید را
دیده ام در بین مقتل شادی صیاد را

هم زمان ناله ی غربت ، تبسم بر یتیم ؟!
جان به دل دادم به شام محنت این اضداد را

ناله ام احیا نماید خون ثارالله را
اشک من رسوا نماید دشمن شیاد را

باورم شد دردهای سینه سوز کوچه را
حس نمودم در اسارت غربت اجداد را

خارجی خواندم ، اسیرم کرد ، قصد جان نمود
با دو چشم خویش دیدم مرگ عدل و داد را

دیده ام در زیر پا اوراق قرآن ، دیده ام
پرچم زلف سر نیزه نشین در باد را

زهر برد از سینه تاب ، اما نبرد از خاطرم
کینه های قوم بدتر از ثمود و عاد را

گوشه ی ویرانه گم کردم ، نجستم تا کنون
گوهری که زیر دست و پای خصم افتاد را

 

نمناک

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ شهریور ۹۹ ، ۰۱:۲۱
حمیدرضا

غلامرضا سازگار

 

بــرادر جـان سـرت کو آمدم دور سرت گردم
الهــی مـن فــدای زخـم‌های پیکــــرت گردم
تو ماندی من‌ز خون حنجرت گیسوکنم رنگین
بمان تا همسفر بـا خون پاک حنجــرت گردم
کنـــار قتلگـه بـا خـود دو دریـــا اشـک آوردم
مگـــو سقــــا نـــداری آمــــدم آب‌آورت گردم
تعهـد کــرده‌ام تـا جان به تن دارم برادر جان
به کعب نی سپر بر حفظ جان دخترت گردم
بـه مقتـل میهمـان پیکــر صــدپـاره‌ات گشتم
از اینجا می‌روم کوفه که مهمان سرت گردم
سپــر کـردم تـن و از تـازیانـه می‌کشم منت
به امیدی که سر تـا پـا شبیـه مـادرت گردم
طواف آوردم و دور تـو گشتم حال رخصت ده
کـه یـک بار دگــر دور تــو جــای اکبرت گردم
تـو از خـون علی‌اصغر رخ خود لاله‌گون کردی
من از خون تـو رنگین چون علیِّ‌‌اصغرت گردم
تمــام لشکـرت پیش خـدا رفتنـد، رخصت ده
که مـن خـود با تن تنهـا تمام لشکرت گردم

 بخواه از من‌ به این سوزی‌که داری در جگر «میثم»

بــه نـــزد مــــادرم زهــــرا شفیـع محشـرت گـردم

 

بلاغ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۹۹ ، ۰۱:۵۶
حمیدرضا

حبیب چایچیان

 

امشب شهادت‌نامۀ عشاق امضا می‌شود
فردا ز خون عاشقان، این دشت دریا می‌شود

امشب کنار یکدگر، بنشسته آل مصطفی
فردا پریشان جمعشان، چون قلب زهرا می‌شود...

امشب صدای خواندن قرآن به گوش آید ولی
فردا صدای الامان، زین دشت برپا می‌شود

امشب کنار مادرش، لب‌تشنه اصغر خفته است
فردا خدایا! بسترش، آغوش صحرا می‌شود

امشب که جمع کودکان، در خواب ناز آسوده‌اند
فردا به زیر خارها، گم‌گشته پیدا می‌شود

امشب رقیّه حلقۀ زرین اگر دارد به گوش
فردا دریغ این گوشوار از گوشِ او وا می‌شود

امشب به خیل تشنگان، عباس باشد پاسبان
فردا کنار علقمه، بی‌دست، سقا می‌شود

امشب که قاسم زینت گلزار آل مصطفا‌ست
فردا ز مرکب سرنگون، این سروِ رعنا می‌شود...

امشب گرفته در میان، اصحاب، ثارالله را
فردا عزیز فاطمه، بی‌یار و تنها می‌شود

امشب به دست شاه دین، باشد سلیمانی نگین
فردا به دست ساربان، این حلقه یغما می‌شود...

ترسم زمین و آسمان، زیر و زبر گردد «حسان»
فردا اسارت‌نامۀ زینب چو اجرا می‌شود

 

آنا پرس

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۹ ، ۰۰:۵۶
حمیدرضا

 داود رحیمی


بازویت را به زمین میکِشی و میکُشی ام

این چنین پازدنت، پازده بر دلخوشی ام

ای علمدار رشیدم چه به هم ریخته ای!

دست و پا میزنی و غم به دلم ریخته ای

سرو بودی همه ی برگ و برت زرد شدند

تا که دستان تو افتاد همه مرد شدند!

چه کس اینگونه به خود حقِّ جسارت داده؟

به روی قرص قمر ردِّ عمود افتاده

دستت افتاده و یک تیر به چشمت زده اند

نقش بر خاک شدی و همه شان آمده اند

بلبل خوش سخنم بال و پرت ریخته اند

روبهان شیر شدند و به سرت ریخته اند

ماه شب های سیاهم به چه روز افتادی؟

همه ی پشت و پناهم به چه روز افتادی

سرو رعنای برادر چقدر خم شده ای!

شاه شمشاد قدان!خردشدی، کم شده ای

جانِ داداش بیا قلب حرم را نشکن

قوّت زانوی زینب! کمرم را نشکن

آب اگر ریخت عزیزم به فدای سرِ تو

کمر من شد اگر خم به فدای سر تو

تو اگر آب نیاری هم عزیزی عباس

و اگر دست نداری هم عزیزم عباس

هیچ کس آب نمیخواست فقط خیمه بیا

دختر فاطمه تنهاست فقط خیمه بیا

تو بمانی همه ی قوم سرم میریزند

پاشو عباس، نباشی به حرم میریزند

قسمت می دهم ای یار بیا برگردیم

جان شش ماهه!علمدار بیا برگردیم

ترسم این است بمانی تو و تکرار شود

کوچه و سیلی و دیوار... بیا برگردیم

خواهر غم زده ام باز بلا می بیند

می برندش سوی بازار بیا برگردیم

خیمه بی پشت و پناه است رقیه تنهاست

پسر حیدر کرار بیا برگردیم

جان عباس به من رحم کن و خیمه بیا

قسمت می دهم ای یار بیا برگردیم

 

فردا نیوز

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۳۸
حمیدرضا

نقش بـیـابـان دیـدم آخـر پـیـکـرت را
از مـن نـگـیـر اکـبـر نـگـاه آخــرت را

داغت تمام خیمه گاهم را به هم ریخت
حـالا چـه گـویـم مـن جواب مادرت را

مـن هـم شبیه خاک صحرا تشنه هستم
بـالا بـگـیـر ای شـبه پـیغمبر سرت را

دشمـن مـیـان مـقـتـلت بـا خنده میگفت
حــالا بـیــا بــردار جـسـم اکــبـرت را

فریاد بابا گفـتـنـت خـیلی ضعیف است
از بس که خون پُر کرده راه حنجرت را

از زیر بال وپر سرت بیرون گرفتی
باران تیر آمد وضو در خون گرفتی


گـفـتـم خـدایـا اسـتـجـابـت کـن دعــایـم
از مــن نـگـیـر یـارب تـمـام کـربـلایم

این خاک صحرا با صدایت خوگرفته
بـرخیـزازجـا تـا اذان گــویـی بـرایــم

هـر تکه ات در بین صحرا شد مکرّر
بــایـد بـچـیـنـم پـیـکـرت را در عبایم

از کـودکی مـنزلگهت آغوش من بود
حـالا شـدی در بـین صحرا فرش پایم

بـرخـیـز تـا تـنـها نـمانم عصر امروز
ای اولـیـن ذبـح عـظـیـم در مـنــایـــم

نـور مـحـمـد بـین صحرا مـنجلی شد
درجای به جای کربلاپر از علی شد


ای نــور دیـده پـیـش چشمم دلبری کن
در بـیـن مـیدان بـاز کـاری اکبری کن

یکـبـار دیـگر پـا بـچـسـبان در رکابت
هــمــراه ســاقـی حـــرم آب آوری کن

تـو یـادگـار ذولــفـقـار خـیـبـر هـسـتی
بـرخـیـزودرمـیـدان قیامی حیدری کن

خـیـلی عـلی دلـتـنگ روی مـصطفایم
ای شــبـه پـیغـمـبـر کمی پیغمبری کن

درپیش عـمه پا نکـش برخاک صحرا
برخیزودراین عرصه کاردیگری کن

روی لـبـت گـل واژه از آیـات حـق خورد
در زیر پای نیزه های جسمت ورق خورد


در بین صحرا شد زمین گیری دچارت
امــا نـشـد چـیــزی کــم از اوج وقارت

داغ جـگـر سـوزت امـانــم را بـریــده
از بس شـمـردم زخـمهای بی شمارت

حالا بـیـا و چـاره ای کـن تـا که عمه
در بـیـن نـا مـحـرم نـیـایـد بر مزارت

این دوروبر بوی گلاب ویاس پیچید
انگار زهـرا مـادرم شـد هم جوارت

در خاک وخون افتادنت دیگرروانیست
برخـیــز از جا عـمـه مـی آیـد کنارت

مجید قاسمی

 

جنبش سایبری ۳۱۳

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۱۹
حمیدرضا

محسن حنیفی

چه با وقار از آن ازدحام بر می گشت

 

نبرد تن به تنش شد تمام بر می گشت

 

عموی کوچک سادات حاجی عشق است

 

ز طوف صاحب بیت الحرام بر می گشت

 

دو تا حرم که در آغوش یکدگر بودند

 

امامزاده به دوش امام بر می گشت

 

چه می شد اینکه به او قدری آب می دادند

 

که طفلکی به حرم تشنه کام بر می گشت

 

سه شعبه آمد و بخت رباب برگرداند

 

پدر خجل شده سمت خیام بر می گشت

 

دوباره یک دو قدم سوی معرکه می رفت

 

دوباره سوی حرم یک دو گام بر می گشت

 

چه می شد اینکه دعای رباب را بخرند

 

که تیر آمده با احترام بر می گشت

 

سرش به سینۀ بابا، تنش به زیر عبا

 

چه با وقار از آن ازدحام بر می گشت

 

عقیق

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۹ ، ۰۰:۰۵
حمیدرضا

همان دمی که عمو بر تنت ردایت کرد
همینکه بال گشودی پسر صدایت کرد
گره به بند نقابت زد و میان حرم
پس از دو بوسه به پیشانیت دعایت کرد

کنار عمه نشست و برای نجمه گریست
و خیمه گاه تو را حجله عزایت کرد
ببین که با عرق شرم آشنایم کرد
کسی که با تن این خاک آشنایت کرد
به غیر موی سفیدش,لبان پر خونت
تو را خود حسنم مثل مجتبایت کرد
کسی نبود و بگوید یتیم را نزنید
کسی نگفت که این ضربه ها کفایت کرد
بگیر دستم و بابا بگو نگاهم کن
علی که رفت بجای خودش عصایت کرد
دم از تو هست ولی باز دم ممکن نیست
که تاخت لشگری و غرق رد پایت کرد
همینکه خواستی از سینه ات نفس بکشی
شکست دنده ی سختی و بی صدایت کرد
دوباره آمدی آرامتر نفس بزنی
که باز ضربه یک نعل جابجایت کرد
تلاش میکنی اما نفس نمیگذرد
به سینه حق بده این سنگ آسیایت کرد
چه خوب شدکه رسیدم تبر زمین انداخت
رسیدم و پسر عایشه رهایت کرد
تو را به سینه اش عباس می کشد بد جور
مفاصلی که جدا مانده نخ نمایت کرد

شاعر:حسن لطفی

 

حدیث اشک

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۱۲
حمیدرضا

 هرکه خواهد بخدا بندگی آغاز کند
باید عبداللَهی احساس خود ابراز کند
کیست این طفل که در کودکی اعجاز کند
قدرت فاطمی اش بُرده به بابا حَسَنش

کیست این طفل که تفسیر کند مردن را
سهل انگاشت به میدان عمل رفتن را
غیرت حیدری اش ریخت بهم دشمن را
یازده ساله ولی لایق رهبر شدنش
واژه ای نیست به مداحی این آزاده

چه مقامی است خدا داده به آقازاده
از کجا آمد و راهش به کجا افتاده
دامن پاک عمو بود از اول وطنش
بی زِرِه آمد و جان را زِ ره قرآن کرد

بی سپر آمد و دستش سپر جانان کرد
بی رجز آمد و ذکر عمویش طوفان کرد
بی کفن بود ولی خون تنش شد کفنش
از حرم آمدنش لرزه به لشگر انداخت

جان خود را سپر جان عمو جانش ساخت
ای بنازم به مقامش که چه جایی جان باخت
مثل شش ماهه شده شیوۀ جان باختنش
بی درنگ آمد و بر پرچم دشمن پا زد

خوب در معرکه فریاد سرِ اعدا زد
بوسه بر روی عمو از طرف بابا زد
بوسه زد نیزۀ بی رحم به کام و دهنش
چه پذیرایی نابی است در این مهمانی

خنجر و نیزه و شمشیر و سنان شد بانی
عاقبت هم شده با تیر سه پر قربانی
پَرت شد با سرِ نیزه سوی دیگر بدنش
همچو بابا همه اسرار نهان را می دید

بر تن پاک عمو تیر و سنان را می دید
او لگد خوردن دندان و دهان را می دید
دید در هلهله ها ضربه به پهلو زدنش
مَحرم سِر شد و اسرار نهان افشا شد

دید تیر آمد و بر قلب عمویش جا شد
ذکر ((لا حول)) شنید و همه جا غوغا شد
در دو آغوش حسین و حسن افتاد تنش

تیغی آمد به سر او سر و سامانش داد
زودتر از همه کس رأس به دامانش داد
لب خندان پدر آمد و درمانش داد
مادرش فاطمه آمد به طواف بدنش

(محمود ژولیده)

 

مشرق نیوز

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۹ ، ۰۰:۰۸
حمیدرضا

شعر شب چهارم محرم ـ اشعار شهادت طفلان حضرت زینب سلام الله علیها ـ شاعرناشناس

 

دیروز نه امروز نه فردا همیشه
عاشق شدن از روز اوّل تا همیشه
من با توام با درد تو تنها همیشه
هر جا که باشی با شُمام اینجا همیشه

عاشق شدن یعنی همین شیدا شدن ها
بر نیمه ی مجنون خود لیلا شدن ها

می میرم از این داغِ جانکاهی که داری
بندِ دلم پاره شد از آهی که داری
تا روی نیزه میروی راهی که داری
در عمق گودال است آن شاهی که داری

ای سایه ام روز تلافی است امروز
در خیمه ی من هم کلافی است امروز

این دو غزال افتاده در دام تو هستند
تکبیر گوی قبله ی نام تو هستند
سرمست آب و دانه ی نام تو هستند
یعنی که خواهرزاده ی جام تو هستند

اینها که پای مکتب من رشد کردند
از نسل طوفان بوده و مَرد نبردند

بگذار سیراب، از نیل تو باشند
قربانی آیات ترتیل تو باشند
ای کعبه ام بگذار در ایل تو باشند
این بچّه های من اَبابیل تو باشند

من باشم و آن وقت تو از پا بیفتی
در زیر تیغ و نیزه ها تنها بیفتی

هرگز نبینم حزن غُربت در گلویت
باشد نصیب من همه درد و بلایت
سرمایه ای دارم که می ریزم به پایت
این بچّه های من فدای بچّه هایت

در پایت افتاده دلم را می پسندی؟
یا هدیه ی ناقابلم را می پسندی؟

این ها نشان از جعفر طیّار دارند
از زندگی در زیر ظلمت آه دارند
با عشق سوزان تو تنها کار دارند
تیغ دوسر بوده دمی خونبار دارند

این دو، دو شیر بیشه های ذوالفقارند
با نعره هاشان کلّ لشکر تار و مارند

ماندم در این خیمه که شرمت پا نگیرد
در قلب تو کوه خجالت جا نگیرد
یک لحظه غم چشم تو را آقا نگیرد
اصلاً خدای تو، تو را از ما نگیرد

ای من فدای آیه آیه آیه ی تو
روی سر زینب بماند سایه ی تو

این ها فدای تار موی اصغر تو
هر دو بلا گردانِ جانِ دختر تو
هستند رزم آمیز میرِ لشکر تو
بر نِی ببینم راس شان دور سرِ تو

طاقت ندارند اینکه در خیمه نشینند
با دست بسته مادر خود را ببینند

 

پایگاه فرهنگی حلما

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۰۸
حمیدرضا

من که بعد از تو به کوه درد‌ها برخورده ام
از یتیمی خسته ام از زندگی سرخورده ام

دخترت وقت وداعت از عطش بیهوش بود
زهر دوری تو را با دیده‌تر خورده ام

دست سنگین یک طرف انگشترش هم یک طرف
از تمام خواهرانم مشت بدتر خورده ام

صحبت از مسمار اینجا نیست، اما چکمه هست
با همین پهلو چنان زهرای بر در خورده ام!

زیر چشمم را ببین خیلی ورم کرده پدر
بی هوا سیلی محکم مثل مادر خورده ام

حرف‌های عمه خیلی سخت بر من میرسد
گوش من سنگین شده از بس مکرر خورده ام

هرطرف خم شد سرم سیلی سراغم را گرفت
گاه ازینور خورده ام گاهی ازآنور خورده ام

ساربان لج کرد با من هی مرا میزد زمین
گردنم آسیب دیده بس که با سر خورده ام

بیشتر که گریه کردم بیشتر سنگم زدند
ایستادم هرکجا تا سنگ آخر خورده ام

آه بابا دخترت را هیچکس بازی نداد
زخم‌ها از خنده‌ی این چند دختر خورده ام

دخترت با درد پا طی مسافت میکند
پای من زخم است پای زخم اذیت میکند

 

 سید پوریا هاشمی

 

باشگاه خبرنگاران جوان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۹ ، ۰۰:۱۴
حمیدرضا