❪زَبـآن بِہ روضِہ چِرآ وا ڪُنَم!؟
هَمینڪآفیست:
مبـٰاد شاهد جـآندادَن پِسَر، پِدر؎..❫
❪زَبـآن بِہ روضِہ چِرآ وا ڪُنَم!؟
هَمینڪآفیست:
مبـٰاد شاهد جـآندادَن پِسَر، پِدر؎..❫
بنام خداوند بخشنده مهربان
بخوان به نام پروردگارت که جهان را آفرید.
همان کس که انسان را از خون بسته اى خلق کرد.
بخوان که پروردگارت از همه بزرگوارتر است .
همان کسى که به وسیله قلم تعلیم نمود.
و به انسان آنچه را نمى دانست یاد داد.
چنین نیست که انسان حقشناس باشد مسلما طغیان مى کند.
به خاطر اینکه خود را بى نیاز مى بیند!
مسلما بازگشت همه به سوى پروردگار تو است .
به من خبر ده آیا کسى که نهى مى کند
بنده اى را به هنگامى که نماز مى خواند (آیا مستحق عذاب الهى نیست )؟
به من خبر ده اگر این بنده بر طریق هدایت باشد،
یا مردم را به تقوا دستور دهد (آیا نهى کردن او سزاوار است ؟).
بـه مـن خـبر ده اگر (این طغیانگر) تکذیب حق کند و به آن پشت نماید (چه سرنوشت دردناکى خواهد داشت ؟).
آیا او نمى داند که خداوند همه اعمالش را مى بیند؟!
چـنـان نیست که او خیال مى کند اگر دست از کار خود بر ندارد ناصیه اش (موى پیش سرش ) را گرفته (و به سوى عذاب مى کشانیم ).
همان ناصیه دروغگوى خطا کار!
سپس هر که را مى خواهد صدا بزند (تا یاریش کند).
ما هم به زودى ماءموران دوزخ را صدا مى زنیم !
چنان نیست که او مى پندارد، هرگز او را اطاعت مکن و سجده نما و تقرب جوى .
شبهای جمعه که میشود...
دلم تنگ میشود برای خودم...
برای خودت...
برای همین حسّ و حال عجیب...
که دلم را سمت تو میکشاند!
شبهای جمعه...
دلم شوق زیارت دارد...
پَر میکشم تا حرم!
#به_تو_از_دور_سلام
...
حالا که تا دیار تو ما را نمیبرند...
ما قلبمان شکست، حرم را بیاورید
...
@MokhatabTV3
...
درد یعنی: یک نفر جامانده باشد از حرم
ماندهام تنهای تنها... با دلِ واماندهام!
ای سرو ایستاده...
آقای رنجهای عظیم!
راهها به تو میپیوندند!
کوچهها...
پنجرهها...
به تو میپیوندند!
شمعدانیها...
دلها...
به تو میپیوندند!
تو ما را فرا گرفتهای...
که ما وارثان سجادهای...
به وسعت این عالَمیم!
همه تو را صدا میزنند...
دهانها پُرِ نام توست؛
یا حسین!
محمد صالح_علاء
@MokhatabTV3
می شکافد تیر غربت سینه ی سجاد را
زهر از غم می رهاند این دل ناشاد را
می گذارم بر زمین دیگر سلاح گریه را
می کشم با " یا حسینی " آخرین فریاد را
دیده ام بر خاک صحرا پیکر ابرار را
دیده ام بر نیزه ی اعدا سر اوتاد را
دیده ام در کربلا غم واژه ی توحید را
دیده ام در بین مقتل شادی صیاد را
هم زمان ناله ی غربت ، تبسم بر یتیم ؟!
جان به دل دادم به شام محنت این اضداد را
ناله ام احیا نماید خون ثارالله را
اشک من رسوا نماید دشمن شیاد را
باورم شد دردهای سینه سوز کوچه را
حس نمودم در اسارت غربت اجداد را
خارجی خواندم ، اسیرم کرد ، قصد جان نمود
با دو چشم خویش دیدم مرگ عدل و داد را
دیده ام در زیر پا اوراق قرآن ، دیده ام
پرچم زلف سر نیزه نشین در باد را
زهر برد از سینه تاب ، اما نبرد از خاطرم
کینه های قوم بدتر از ثمود و عاد را
گوشه ی ویرانه گم کردم ، نجستم تا کنون
گوهری که زیر دست و پای خصم افتاد را
غلامرضا سازگار
بــرادر جـان سـرت کو آمدم دور سرت گردم
الهــی مـن فــدای زخـمهای پیکــــرت گردم
تو ماندی منز خون حنجرت گیسوکنم رنگین
بمان تا همسفر بـا خون پاک حنجــرت گردم
کنـــار قتلگـه بـا خـود دو دریـــا اشـک آوردم
مگـــو سقــــا نـــداری آمــــدم آبآورت گردم
تعهـد کــردهام تـا جان به تن دارم برادر جان
به کعب نی سپر بر حفظ جان دخترت گردم
بـه مقتـل میهمـان پیکــر صــدپـارهات گشتم
از اینجا میروم کوفه که مهمان سرت گردم
سپــر کـردم تـن و از تـازیانـه میکشم منت
به امیدی که سر تـا پـا شبیـه مـادرت گردم
طواف آوردم و دور تـو گشتم حال رخصت ده
کـه یـک بار دگــر دور تــو جــای اکبرت گردم
تـو از خـون علیاصغر رخ خود لالهگون کردی
من از خون تـو رنگین چون علیِّاصغرت گردم
تمــام لشکـرت پیش خـدا رفتنـد، رخصت ده
که مـن خـود با تن تنهـا تمام لشکرت گردم
بخواه از من به این سوزیکه داری در جگر «میثم»
بــه نـــزد مــــادرم زهــــرا شفیـع محشـرت گـردم
حبیب چایچیان
امشب شهادتنامۀ عشاق امضا میشود
فردا ز خون عاشقان، این دشت دریا میشود
امشب کنار یکدگر، بنشسته آل مصطفی
فردا پریشان جمعشان، چون قلب زهرا میشود...
امشب صدای خواندن قرآن به گوش آید ولی
فردا صدای الامان، زین دشت برپا میشود
امشب کنار مادرش، لبتشنه اصغر خفته است
فردا خدایا! بسترش، آغوش صحرا میشود
امشب که جمع کودکان، در خواب ناز آسودهاند
فردا به زیر خارها، گمگشته پیدا میشود
امشب رقیّه حلقۀ زرین اگر دارد به گوش
فردا دریغ این گوشوار از گوشِ او وا میشود
امشب به خیل تشنگان، عباس باشد پاسبان
فردا کنار علقمه، بیدست، سقا میشود
امشب که قاسم زینت گلزار آل مصطفاست
فردا ز مرکب سرنگون، این سروِ رعنا میشود...
امشب گرفته در میان، اصحاب، ثارالله را
فردا عزیز فاطمه، بییار و تنها میشود
امشب به دست شاه دین، باشد سلیمانی نگین
فردا به دست ساربان، این حلقه یغما میشود...
ترسم زمین و آسمان، زیر و زبر گردد «حسان»
فردا اسارتنامۀ زینب چو اجرا میشود
داود رحیمی
بازویت را به زمین میکِشی و میکُشی ام
این چنین پازدنت، پازده بر دلخوشی ام
ای علمدار رشیدم چه به هم ریخته ای!
دست و پا میزنی و غم به دلم ریخته ای
سرو بودی همه ی برگ و برت زرد شدند
تا که دستان تو افتاد همه مرد شدند!
چه کس اینگونه به خود حقِّ جسارت داده؟
به روی قرص قمر ردِّ عمود افتاده
دستت افتاده و یک تیر به چشمت زده اند
نقش بر خاک شدی و همه شان آمده اند
بلبل خوش سخنم بال و پرت ریخته اند
روبهان شیر شدند و به سرت ریخته اند
ماه شب های سیاهم به چه روز افتادی؟
همه ی پشت و پناهم به چه روز افتادی
سرو رعنای برادر چقدر خم شده ای!
شاه شمشاد قدان!خردشدی، کم شده ای
جانِ داداش بیا قلب حرم را نشکن
قوّت زانوی زینب! کمرم را نشکن
آب اگر ریخت عزیزم به فدای سرِ تو
کمر من شد اگر خم به فدای سر تو
تو اگر آب نیاری هم عزیزی عباس
و اگر دست نداری هم عزیزم عباس
هیچ کس آب نمیخواست فقط خیمه بیا
دختر فاطمه تنهاست فقط خیمه بیا
تو بمانی همه ی قوم سرم میریزند
پاشو عباس، نباشی به حرم میریزند
قسمت می دهم ای یار بیا برگردیم
جان شش ماهه!علمدار بیا برگردیم
ترسم این است بمانی تو و تکرار شود
کوچه و سیلی و دیوار... بیا برگردیم
خواهر غم زده ام باز بلا می بیند
می برندش سوی بازار بیا برگردیم
خیمه بی پشت و پناه است رقیه تنهاست
پسر حیدر کرار بیا برگردیم
جان عباس به من رحم کن و خیمه بیا
قسمت می دهم ای یار بیا برگردیم
نقش بـیـابـان دیـدم آخـر پـیـکـرت را
از مـن نـگـیـر اکـبـر نـگـاه آخــرت را
داغت تمام خیمه گاهم را به هم ریخت
حـالا چـه گـویـم مـن جواب مادرت را
مـن هـم شبیه خاک صحرا تشنه هستم
بـالا بـگـیـر ای شـبه پـیغمبر سرت را
دشمـن مـیـان مـقـتـلت بـا خنده میگفت
حــالا بـیــا بــردار جـسـم اکــبـرت را
فریاد بابا گفـتـنـت خـیلی ضعیف است
از بس که خون پُر کرده راه حنجرت را
از زیر بال وپر سرت بیرون گرفتی
باران تیر آمد وضو در خون گرفتی
گـفـتـم خـدایـا اسـتـجـابـت کـن دعــایـم
از مــن نـگـیـر یـارب تـمـام کـربـلایم
این خاک صحرا با صدایت خوگرفته
بـرخیـزازجـا تـا اذان گــویـی بـرایــم
هـر تکه ات در بین صحرا شد مکرّر
بــایـد بـچـیـنـم پـیـکـرت را در عبایم
از کـودکی مـنزلگهت آغوش من بود
حـالا شـدی در بـین صحرا فرش پایم
بـرخـیـز تـا تـنـها نـمانم عصر امروز
ای اولـیـن ذبـح عـظـیـم در مـنــایـــم
نـور مـحـمـد بـین صحرا مـنجلی شد
درجای به جای کربلاپر از علی شد
ای نــور دیـده پـیـش چشمم دلبری کن
در بـیـن مـیدان بـاز کـاری اکبری کن
یکـبـار دیـگر پـا بـچـسـبان در رکابت
هــمــراه ســاقـی حـــرم آب آوری کن
تـو یـادگـار ذولــفـقـار خـیـبـر هـسـتی
بـرخـیـزودرمـیـدان قیامی حیدری کن
خـیـلی عـلی دلـتـنگ روی مـصطفایم
ای شــبـه پـیغـمـبـر کمی پیغمبری کن
درپیش عـمه پا نکـش برخاک صحرا
برخیزودراین عرصه کاردیگری کن
روی لـبـت گـل واژه از آیـات حـق خورد
در زیر پای نیزه های جسمت ورق خورد
در بین صحرا شد زمین گیری دچارت
امــا نـشـد چـیــزی کــم از اوج وقارت
داغ جـگـر سـوزت امـانــم را بـریــده
از بس شـمـردم زخـمهای بی شمارت
حالا بـیـا و چـاره ای کـن تـا که عمه
در بـیـن نـا مـحـرم نـیـایـد بر مزارت
این دوروبر بوی گلاب ویاس پیچید
انگار زهـرا مـادرم شـد هم جوارت
در خاک وخون افتادنت دیگرروانیست
برخـیــز از جا عـمـه مـی آیـد کنارت
مجید قاسمی
محسن حنیفی
چه با وقار از آن ازدحام بر می گشت
نبرد تن به تنش شد تمام بر می گشت
عموی کوچک سادات حاجی عشق است
ز طوف صاحب بیت الحرام بر می گشت
دو تا حرم که در آغوش یکدگر بودند
امامزاده به دوش امام بر می گشت
چه می شد اینکه به او قدری آب می دادند
که طفلکی به حرم تشنه کام بر می گشت
سه شعبه آمد و بخت رباب برگرداند
پدر خجل شده سمت خیام بر می گشت
دوباره یک دو قدم سوی معرکه می رفت
دوباره سوی حرم یک دو گام بر می گشت
چه می شد اینکه دعای رباب را بخرند
که تیر آمده با احترام بر می گشت
سرش به سینۀ بابا، تنش به زیر عبا
چه با وقار از آن ازدحام بر می گشت