عشق فقط یک کلام.....حُسَین علیه السلام

اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ

عشق فقط یک کلام.....حُسَین علیه السلام

اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ

عشق فقط یک کلام.....حُسَین علیه السلام

سلام به شما دوست عزیز

برداشت های خودم رو از تمامی رخدادها ، مطالعات و ... را سعی میکنم در اینجا یادداشت کنم.

سپاسگذارم از اینکه وقت گرانبهای خود رو برای خواندن نوشته های من گذاشتید.

یا علی

پیوندها

۲۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۶ ثبت شده است

فرازی از زیارت ناحیه مقدسه:

سلام بر آن کسى که (محلِّ) اجابتِ دعا در زیرِ بارگاه اوست.



دل من لک زده تا کنج حرم گریه کنم

دو قدم روضه بخوانم...دو قدم گریه کنم

بروم سمت ضریحی که بهشتم آنجاست

برسم پیش نگارم...برسم گریه کنم

دست خود را گره بر گوشه ی شش گوشه کنم

درد دل با خود ارباب کنم...گریه کنم

کارم این است که سمت حرمش رو کنم و...

از همین دور سلامش بدهم گریه کنم

چاره ای جز غم دوری حرم نیست که نیست

بگذارید به بیچارگی ام گریه کنم

قسمتم نیست که من زائر شش گوشه شوم

بروم بر بد اعمال خودم گریه کنم

حسینیه دل

حسینیه پایگاه تخصصی مدح و مرثیه

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۳۵
حمیدرضا

سلام عیدتون مبارک باشه

آن شب ، شب بیست و هفتم رجب بود، محمد غرق در اندیشه بود
که ناگهان صدایی گیرا و گرم در غار پیچید:
بخوان! بخوان به نام پروردگارت که بیافرید، آدمی را از لخته خونی آفرید
بخوان که پروردگار تو ارجمندترین است،
همو که با قلم آموخت و به آدمی آنچه را که نمی‌دانست بیاموخت
عید مبعث مبارک باد



آوای بخوان بخوانِ او می‏ریزد     از غار، صدای گفت‏ و گو می‏ریزد

می‏گفت فرشته: اقرأ باسم ربک     عشق است کز آسمان فرو می‏ریزد

باشگاه خبرنگاران جوان
...
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۳۶
حمیدرضا

سلام

شهادت امام موسی کاظم علیه السلام هفتمین امام عزیزمان را تسلیت میگویم.

اشعار شهادت امام کاظم(ع)

یا موسی بن جعفر (علیه السلام)

در گوشه ای شکسته ز آوار بی کسی
تنها اسیر و خسته و بی آشنا منم

یلدا ترین شب است شب این سیاه چال
پیر و نحیف و بی کس و بی همصدا منم

با خشت های سنگی و با میله های خویش
زندان به حال و روز دلم گریه می کند

خون می چکد زِ حلقه و می سوزم از تبم
زنجیر هم به سوز تبم گریه می کند


پوسیده پیکرم که در این چهارده بهار
در تنگنای سرد و نموری افتاده ام

از بار حلقه های ستم خرد گشته ام
دور از شعاع کوچک نوری فتاده ام

چشمم هنوز خیره به در باز مانده است
خونابه بر لبم پی هر آه آمده

گویی فرشته است که در باز می کند
اما نه باز قاتلم از راه آمده

اینبار هم به ناله من خنده می زند
دستی به زخم تازه ای زنجیر می کشد

با هر نفس به کنج لبم خون نشسته است
با هرتپش تمام تنم تیر می کشد

چشمم به میله های قفس خو گرفته است
کی می شود که خنده به روی رضا زنم

کو دخترم که باز بخندد برابرم
کو قوتی که شانه به موی رضا زنم

ای بی حیا ترین که مرا زجر می دهی
در زیر تازیانه چنین ناروا مگو

خواهی بزن دوباره مرا یا بکش مرا
اما بیا به مادر من ناسزا مگو
(حسن لطفی)

مشرق

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۷:۵۱
حمیدرضا