روزی مردی در برابر امام حسن علیه السلام ایستاد و گفت : ای پسر امیر المؤ
منین ! به خدائی که به تو نعمت بخشیده است قسم می دهم که حق مرا از دشمنم
بگیری که بسیار مستبد و ظالم است ، نه به پیر مرد احترام می گذارد و نه به
کودک رحم می کند.
امام علیه السلام که تکیه داده بود با شنیدن سخنان او از
جا حرکت کرد و گفت : دشمن تو کیست تا حقت را از او بگیرم ؟ آن مرد گفت :
فقر. امام علیه السلام مدتی سر به زیر انداخت ، آنگاه سرش را بسوی خادم خود
بلند کرد و به او فرمود: آنچه پول نقد هست بیاور. خادم پنجاه هزار درهم
آماده کرد.
امام علیه السلام فرمود: همه را به آن مرد بده ، سپس به او فرمود: به همان قسمهائی که به من دادی قسمت می دهم که هرگاه دشمن ظالم تو دوباره آمد به نزد من آیی .