بنازم آنکه دایم گفتگوی کربلا دارد |
دلی چون جابر اندر جستجوی کربلا دارد |
دلش چون کربلا کوی حسین است و نمی داند |
که همچون دوردستان آرزوی کربلا دارد |
به یاد کاروان اربعینی با گریه می گوید |
به هر جا هست زینب رو به سوی کربلا دارد |
اگر چه برده از این سر زمین آخر دلی پرخون |
ولی دلبستگی از جان به کوی کربلا دارد |
به یاد آن لب تشنه هنوز این عاشق خسته |
به کف جامی لبالب از سبوی کربلا دارد |
اگر دست قضا مانع شد از رفتن به پابوسش |
همی بوسیم خاکی را که بوی کربلا دارد... |
سفر کردم به دنبال سر تو
سپر بودم برای دختر تو
چهل منزل کتک خوردم برادر
به جرم این که بودم خواهر تو
حسینم واحسین گفت و شنودم
زیارت نامه ام جسم کبودم
چه در زندان، چه در ویرانة شام
دعا می خواندم و یاد تو بودم
برای هر بلا آماده بودم
چو کوهی روی پا استاده بودم
اگر قرآن نمی خواندی برایم
کنار نیزه ات جان داده بودم
مادری باز ثناگوی حرم می اید
ناله و گریه اش باز از سوی حرم می اید
هوش من رو هوس کرب و بلایش برده
شب جمعه شد و بوی حرم می اید
یا حسین علیه السلام
السَّلام عَلَیْکَ یَا أبا عَبْدِ اللهِ
وَعلَى الأرواحِ الّتی حَلّتْ بِفِنائِکَ ،
عَلَیْکَ مِنِّی سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِیتُ وَبَقِیَ اللیْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ